الان جای تنها کسی که نمیخوام باشم خودمم.
امشب برای اولین بار فکر کردم کاش اصلاً هیچکدوم از این چیزا پیش نمیومد. کاش نمیدیدمت اصن، کاش الان اینجا نبودم. کاش همون اول دبیرستان رفته بودم هنرستان و مسیر زندگیم در تک تک جزئیاتش با الان فرق میکرد. کاش الان دانشجوی نقاشی بودم و تا سه صبح سیگار میکشیدم و دربارهی فلسفه ی هنر با دوستام که هر پنجشنبه گروپ سکـ.س میکردیم، گه میخوردم:))))))))))))
کاش اون جلسهی اول مردادو نمیومدم.
کاش جای نون بودم. مطمئن از آینده لااقل. حس خوب به همهچی حتی پس از گذشت مدتهای طولانی.
کاش جای خودم نبودم. کاش خوابم که میبرد همهچی تموم میشد و اصن دیگه نبودم.
کاش هیچ اتفاقی نمیفتاد واسم که حالمو انقد بد کنه، کاش انقد سگ و عوضی نبودم. کاش افکار پلید و خائنانهی فعلیمو نداشتم.
کاش آدم بودم یا لااقل یه حیوون نفهم بودم.
این آخر هفته، از سه شنبه که خونهی اینام، حالم اوکی نبوده. هیچشبیش سکـ.سی در کار نبوده و کلا عین هفتهی پیش شب که میشده بالاخره یچیزی پیدا میکردم واسه سگ شدن و تخمی بازی درآوردن.
درباره این سایت