فکر میکنی به زودی این روزا تموم میشن، دوباره برمیگرده. دوباره واست خوراکیای که دوست داریو میفرسته. دوباره وفتی میبینتت انقد طولانی بغلت میکنه که خسته میشی. دوباره بهت زنگ میزنه و کلی قربون صدقهت میره و میگه دلم برات تنگ شده، دوباره از بقیه مرتب میپرسه کی میای، دوباره صدات میکنه، دوباره به بقیه میگه که هرکاری دوس داری واست بکنن، دوباره میبینیش.
ولی دیگه هیچوقت قرار نیست اینا تکرار شن و برام باورش سخته.
اینکه بعد از این روزای بد، بعد از لحظهی اولی که اعلامیهشو توی استاتوس واتس اپ میبینی و از شدت شوکه شدن و غم میخوای بلند بلند گریه کنی، بعد از اینکه همون اعلامیه رو لحظه ورود به شهر توی بیلبورد تبلیغات میبینی، بعد دیدن همهی خونواده گریون توی لحظهی اول، بعد از دیدن اشک بابات دم آمبولانس، بعد از همهی چیزای خیلی دردناک، قرار نیست همهچی اوکی شه و برگرده به حالتی که قبلا بود.
قرار نیست هی به مامانم بگه رو بابام کار کنه که خونه رو عوض کنن. قرار نیست واسه قبول شدنم تو سال تحصیلی بهم پول بده، قرار نیست نوروز واسه بقیه ماهی سرخ کنه و واسه من و داداشم مرغ چون ماهی دوست نداریم.
قرار نیست این روزای بد از بین برن. ثبت شدن و تا ابد از مهمترین روزای زندگیمون میمونن. روزی که عمم موقع بغل کردنش بین گریههای شدید یه لحظه با استیصال تمام اسممو گف که : وای بدبخت شدیم.
بدبخت شدیم که دیگه اونجوری پرفکت نیستیم
تا الان یه عضوی رو نداشتیم ولی دلممون خوش بود که زنده ست.
مامان بزگ تو دیگه زنده نیستی. حالا چیکار کنیم.
نمیتونم عکستو نگاه کنم و باور کنم اینا قرار نیست تموم بشن. قرار نیست تو دوباره برگردی و قرار نیست هیچ حرف جدیدی ازت بشنوم.
قرار نیست بهم اصرار کنی شب اونجا بمونم و من بگم کار دارم باید برم خونمون:(((((((((((((
هیچوقت دیگه حالمون خوب میشه؟ حال بابام که داره ادای حال خوبا رو درمیاره، حال عمه ها و عمو و بابابزرگم هیچگونه خوب میشه؟
هیچوقت یه خونوادهی بی مادر یه خونوادهی معمولی میشه؟
تو هیچوقت دیگه بین ما نیستی. بین ما برنمیگردی:((((((((((
درباره این سایت