امشب یکی از شبایی بود که طبق برنامهی هفتهای دو بار، زنگ میزنه به برادرم که درساشو بپرسه. چون به خط مامانم زنگ میزنه و قرار بود که چند دقیقهی دیگه من و مامانم بریم بیرون، پیام دادم بهش که زودتر زنگ بزنه.
الان زنگ زد و مامانم گوشیو آورد. برادرم همینجا جواب داد و به محض اینکه بعد از الو گفتن صدای اون از اون طرف خط اومد که سلام کرد، حس کردم که قلبم ریخت.
خدایا من چقدر برای تو دلم تنگ شده آخه بشر.
درباره این سایت