یکی از نفرتانگیز ترین ویژگیهای مرد جماعت، اولویت دادن هر کس و ناکس به پارتنر اصلیشه. اینو از بابام میشه دید تا بچهی ١۶ساله.
هرچقدر هم طرف ازت دورتر باشه به لحاظ نسبت یا هرچی، ارج گذاریت بهش بیشتر خواهد بود طبیعتاً!
امروز نون رفته بود واسه تولد محمد که چندماه دیگهس کادوش رو بخره و چون سنگین و گرون بود زنگ زد به نوترون که بره دنبالش (بماند که اگه من بودم اصلا نمیتونستم همچین حسابی رو محمد باز کنم)؛ خلاصه ما هم رفتیم دنبالش سریع و تا اینجا همهچی اوکی بود. هرچند که نوترون اینجور وقتا با سرعت برق و باد عمل میکنه که یه وقت دوست عزیزمون که هروقت فرصت بشه پشت سرش حرف میزنه، معطل نشه یه ثانیه خدایی نکرده!!
هم نوترون هم برادرش خیلی اینجوریان. در عین حال که پشتسر طرف از هیچ غیبتی دریغ نمیکنن، جلوش خیلییییی زیاد خضوع و خشوع دارن. ینی با اختلاف توجه زیادی به طرف میکنن!
حتی اون شب قبل از رفتن محمد که بساط فسا.د (!) بود در همون حال من حس میکردم که چقد وقتی نون یه حرفی میزنه نوترون توجه نشون میده که حتی واسه حرفای من اونقد نمیداد. بلند تکرار و تأیید میکرد و سعی میکرد بحثو اون سمتی ببره. درسته که منم با محمد خیلی اوکی ام اما هیچوقت توجهی بیشتر از اونچه که به نوترون میکنم، بهش نکردم. حتی خیلی وقتا در توجه به نوترون زیادهروی هم کردم درحالی که شاید حس لحظهم اونقدرم نبوده.
امروزم که رفتیم لوکیشنی که نون فرستاده، نوترون سریع وایساد و بدو بدو پیاده شد از ماشین که ببینه کجاست!! میگم زنگ زدم بهش گفته میاد الان, گف خب پیداش کنم، وقتی هم دیدش اونور خیابون، میگه برم وسیلهشو بیارم که سنگینه نمیتونه بیاره، (حالا خود نون هیچی نگفته) و تند تند سوار شده و گوشی ایناشو پرت کرده که سریع برسه!!
بعدم که رفته وسیله رو آورده، نون میخواد سوار شه، کمک میکنه که وسیله رو بگیره بالا که این بشینه! انگار دست نداره خودش!
واقعا عصبانی شدم امروز اما همش میگفتم مگه چیکار میتونم بکنم؟
دلم تنگ شده بود واسه مامانم فقط
دلم واسه آدمایی که از دوسم داشتنشون حرصم نمیگیره تنگ شده بود.
حتی یکمم اشکم درومد.
تهشم درحالی که حال هیچکاری نداشتم برگشتیم خونه و اونم حالا عصبانی! بش میگم تو چته، میگه من خیلی زود تاثیر میپذیرم از محیط اطرافم، بعدم رفت بیرون از اتاق! واقعا تلاش کردم برای اینکه بلند شم بعد از دو دیقه و نگم به تخـ.مم!
درباره این سایت