+ همه جون و دست و بالمو پشه نیش زده. شبایی که میرم پیش نوترون خونشون خیلی پشه داره و تا صبح پاره میشیم.
+ پست واگذاری فرزندو دادم به یکی از پیجای واگذاری، ولی کسی بچه انقدریو نمیگیره به احتمال زیاد.
+ کلی کار دارم این چند روزه. قرار بوده فردا یه امتحان بدیم که واسه خودمون کنسلش کردیم و میترسم صبح برم استاد بگه بشینید امتحان بدید:))))
باید واسه یه درس ارائه از خودم آماده کنم، واسه دو درس وویس بگیرم و تحلیل کنم و آزمون بگیرم به روش های متفاوت و واسه یه درس دو تا فیلم تحلیل کنم و واسه یه سری امتحان هم بخونم. باید یه چارت تقویم مانند درست کنم و دقیق بنویسم که هر روز میخوام چیکار کنم.
+ میام خوابگاه و این یا رو میبینم تو اتاق که یکی از یکی بدترن و حرص میخورم:(( امروز بعد از آخر هفته که نبودم اومدم و دیدم نه تنها از تخت و پتوم استفاده شده بلکه اتومم برداشته استفاده کرده این هم اتاقی بیشعورم:اسمایلی زدن تو سر خود!
باید بخوابم ولی های بودن سطح شعور بیداد میکنه و تازه فیلم گذاشتن ببینن
+ باید درس بخونم هم دربارهی دانشگاهم که میخوام به خاطر خوشحال کردن والدینم معدلم اول اینا بشه، هم واسه اینکه میخوام جایگاه فعلیمو تغییر بدم. امروز داشتم اینستا چک میکردم و یه دختره که سلبریتی اینستایی بودو دیدم که توی 24 سالگیش ازدواج کرده بود. داشتم فک میکردم 24سالگی احتمالاً واسه من اول درس خوندن خواهد بود:)) ینی چیزی که دلم میخواد باشه.
+ این آخر هفته اصلاً بهم خوش نگذشت. یه شب که تا 3 صبح اون طرف تخت اشک ریختم و به مامان بزرگم فکر کردم. البته اغلب شبا اینکارو میکنم. هضم قضیه خیلی زمان میبره شاید. خیلی وقتا بابت اینکه حتی شادی میکنم احساس عذاب وجدان بهم دست میده. بهش فکر میکنم و باورم نمیشه که چیزی که انقد عادی داشتمش الان دیگه از دسترس خارج شده و به محالات پیوسته.
مدام به 2تا موضوع فکر میکنم: یک) به این فکر میکنم که یه نفر از افرادی که خیلی منو دوست داشت از دنیا کم شده. دو) به اینکه دیگه اسم کانتکتشو نمیبینم رو گوشیم که بهم داره زنگ میزنه
درباره این سایت